چند سال گذشته...، امّا من هنوز تب دارم،تبِ آذر! تب بود یا آتیش، نمیدونم هر چی که بود من، بد سوختم تو این تب... .
بازدید : 266
شنبه 30 آبان 1399 زمان : 18:38
چند سال گذشته...، امّا من هنوز تب دارم،تبِ آذر! تب بود یا آتیش، نمیدونم هر چی که بود من، بد سوختم تو این تب... .
خیلی خسته س، سی ساله که روز و شب داره کار میکنه؛( یه وقتایی هم کارایی به جون خریده که از توانِش بیشتر بوده، خیلی بیشتر! همون یه وقتا... سی سال رو هم رد کردن!) امّا حالا...، حالا دیگه به نَفَس نَفَس افتاده. بعضی کارا هست که بازنشستگی نداره، اما إستعفاء چرا...!
قلبم، درد میکنه : )
+سعی کن دَووم بیاری...
یه وقتا که حالم خوش نیست؛ نه آهنگ، نه خواب، نه نوشتن، نه بیرون زدن( اینو که أصلأ)، نه هیچکی و هیچی نمیتونه حالمو خوب کنه، جز آشپزخونه! خودمو هرجوره میکِشونم تو آشپزخونه. حسِ پا گذاشتن تویِ یه جایِ دِنج، یه نقطهٔ اَمن؛ بِهِم دست میدِه! خودمو مشغول میکنم و یه دستی به سر و رویِ آشپزخونه میکشم، هِه...، حسِ زنده بودن؛ صاف میریزه تو رگام! هوممم... یه وقتا فقط آشپزخونه! : )
تعداد صفحات : 0